همیشه با نوشتن آروم میشم...
الان هم گفتم بیام و اینجا بنویسم...هرچی که ذهنم رو مشغول کرده و میخوام سروسامون بدم به مغزم...
۱+اینستا رو حذف کردم ...
نمیدونم چقدر دووم میارم ولی فعلا به خودم گفتم که اگه لازم شد هفتهای یه روز آزادی میتونی استفاده کنی...نمیخوام یکدفعه ناراحت از دست دادنش باشم ...چون این مدت واقعا خیلی زیادهروی کردم...سخته برام...ولی اگه تونستم اون یه روزهم استفاده نکنم که چه عالی...
خلاصه من استفاده از اینستارو بد نمیدونم ولی حس کردم دارم خیلی چیزای دیگهمو از دست میدم...وقتمو...انرژیم رو...اعصابمو ....حسرتهاموزیاد کرده...و دیدم که مغزم گنجایش این همه پردازش اطلاعات رو نداره...
به نظرم مثل هرچیزی مزایا و معایب خودش رو داره ولی در حال حاضر برای من نبودش بهتره... امیدوارم بتونم از پسش بربیام....
۲+دارم کم کم وارد سومین ماه کاریم به عنوان پرستار میشم...هنوز خیلی با زندگی شیفتی کنار نیومدم...برنامه هام همش بهم ریخته...بعضی روزا از خستگی و استرس هیچ کاری نمیتونم بکنم...و اتفاقا در این مدت استفاده از اینستام خیلی زیاد شده بود ...چون تنها جایی بود که از استرس فرار میکردم و میرفتم خودمو سرگرم میکردم ...
برنامه شیفتام خیلی سنگینه...ولی به نظرم میشه هنوز یه کارهایی کرد... امیدوارم بتونم کم کم خودم رو سازگار کنم و یاد بگیرم برنامهریزی کنم حتی اگه هیچی مشخص نباشه....
۳+قران خوندن....
دوس دارم به عنوان یه مسلمان قران جز کارهای هر روزم باشه...حالا که میخوام روزهامو بهتر سپری کنم ...باید قران هم جز اصلی زندگیم باشه..فقط امیدوارم با کمالگراییم بتونم کنار بیام و هر روز بهترش کنم....
۴+ازدواج
همیشه ملاکم این بود که با یه فرد مذهبی مثل خودم ازدواج کنم...حدود هفت سالی میشه که من تصمیم گرفتم باحجاب بشم و همسرم رو مذهبی انتخاب کنم...
توی این هفت سال به چند تا آدم برخورد کردم که واقعا ملاک های منو داشتن ولی قسمت نشد...از این وضعیت بلاتکلیفی خیلی خسته شدم...من آدمی بودم که دوس داشتم خیلی زود ازدواج کنم ..از طرفی هم مطمئنم خدا خیر منو میخواد... امیدوارم هرچی هست برام آسون بشه ...و امتحانی بالاتر از توانم نباشه...من در این زمینه واقعا سختگیری نکردم ... امیدوارم خداهم بهم آسون بگیره...
+ارشد خوندن...
پارسال که شرکت کردم با اختلاف ناچیزی قبول نشدم...دوس ندارم تبدیل به چیزی بشه که قبول شدنش برام حسرت بشه...اونم الانی که پارسال کلی براش زحمت کشیدم...فقط از وقتی رفتم سرکار اونقدر بهم ریختم که اصلا نشد بهش فکر کنم
دارم به این فکر میکنم این چند ماه باقی مونده رو یک باره دیگه شانس خودمو امتحان کنم....و از اصلی ترین دلایل حذف اینستام این بود...
+آهنگ گوش دادن
این روزها خیلی آهنگ گوش میدم...شاید چون میخواستم از اصلی ترین کارهام فرار کنم...این مورد باید مدیریت بشه ...از اهنگ باید لذت برد و به عنوان استراحت نگاش کرد...نه به عنوان کار اصلی وقتی کارهای مهمتری داری...
+پس انداز...
به نظرم دیگه وقتشه مدیریت خرجیهامو خودم دستم بگیرم...شاید داشتن یه دفترچه که همه خرجهامو توش بنویسم بهم کمک کنه...میتونم به اپلیکیشن بانک هم مراجعه کنم ولی به نظرم هیچی مثل نوشتن رو کاغذ نمیشن...
+اب خوردن...
این مدت خیلی کم اب میخورم...جوری که حس میکنم کلیههام چروکیده شده...
این عادت بدمم باید درست شه...
+پاکسازی وسایل و لباسام...
خیلی چیزهای اضافه دارم که بودنش یه بار ذهنی برام داره...مثل لباسی که سالهاس نپوشیدم و برام استفاده نداره...اینم ذهنمو درگیر کرده باید به لیست کارام اضافه شه...
+کتاب خوب خوندن...
قبلا خیلی کتاب میخوندم ...شاید یه کتاب 300 صفحهای رو توی دو روز میخوندم و کلی کیف میکردم ...ولی الان از اون روزهای رویایی خیلی دور شم...زندگیم فقط شده شیفت دادن و برگشتن و خوابیدن و غذا خوردن:(((((((((((
البته به خودم حق میدم ... شروع کار جدید اونم توی بیمارستان و با زندگی شیفتی خیلی چالش سختیه...من کم کم دارم با محیط احساس راحتی میکنم و این طبیعیه که محیط و کار ناشناخته و پراسترس بیمارستان کل زندگنیمو بهم ریخته باشه:(
ولی از خودم انتظار دارم بلند شم و مثل قدیم کاغذ و خودکار بگیرم دست و این زندگی رو دوباره از سر بگیرم:)
به نظرم دلیل اصلی تموم آشفتگی های بالاهم بی برنامه بودن هم هست ...اینکه هدف هامو ول کردم دلیل اصلیش میتونه همین باشه...
+امروز شیفت عصر بودم و الان سه ساعته برگشتم خونه ...فردا شیفت صبحم :(
ولی من قول دادم که بتونم این شرایطو جم کنم ...نمیخوام بهترین روزهای عمرم تنها کارم شیفت دادن باشه...
فردا شب اگر عمری بود از احوالاتم خواهم نوشت که چه کردم ...
بدرود